بهترین هدیه به امام زمان (عج)

آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 71

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 3325
باردید دیروز : 4495
بازدید هفته : 3325
بازدید ماه : 18633
بازدید سال : 209041
بازدید کلی : 533739
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : پنج شنبه 30 ارديبهشت 1395
نظرات

شیخ حسن بن مثله جمکرانی میگوید:من شب سه شنبه،17ماه مبارک رمضان سال373(ه ق)درخانه خودخوابیده بودم که جماعتی ازمردم به درخانه من آمده،مرا از خواب بیدارکردندوگفتند:

((برخیز و مولای خود حضرت مهدی(عج)را اجابت کن که تورا طلب نموده است)).

آنها مرابه محلی که اکنون مسجدجمکران است آوردند.چون نیک نگاه کردم،تختی دیدم که فرشی نیکو برآن گسترده و جوانی حدودسی ساله برآن تخت تکیه بر بالش کرده وپیرمردی هم نزد او نشسته است.آن پیرحضرت خضر(عج)بودکه مرا امربرنشستن نمود.حضرت مهدی(عج)مرا به نام خودم خواند وفرمود:

((برو به حسن مسلم-که در این زمین کشاورزی میکند-بگو:این زمین شریفی است وحق تعالی آن را اززمین های دیگر برگزیده است،وتوآن را به زمین خوداضافه کرده ای،دیگر نباید درآن کشاورزی کنی)).

عرض کردم:یاسیدی و مولای!لازم است من دلیل ونشانه ای داشته باشم وگرنه حرف مرا قبول نمیکنند.آقا فرمودند:

((توبروماموریت خودرا انجام بده،مانشانه هایی برای آن قرارمیدهیم،وهمچنین نزد سید ابوالحسن-یکی از علمای قم-برووبه اوبگو:حسن مسلم را احضار کند وسودچندساله را از زمین به دست آورده وصول کندوبا آن پول دراین زمین مسجدی را بنا نماید...

به مردم بگو:به این مکان رغبت کنندوآن را عزیز دارندوچهاررکعت نماز درآن بگذارند.)).

امام(علیه السلام)فرمودند:هرکه این دونماز را دراین مکان_مسجدمقدس جمکران_بخواند،مانند آن است که درکعبه نمازخوانده باشد.

چون به راه افتادم هنوز چندقدمی نرفته بودم که دوباره مرا بازخواندندوفرمودند:

بزی درگله جعفرکاشانی است،آن را خریداری کن و بدین مکان آور وآن را ذبح نما و بین بیماران انفاق کن-هربیماری که از گوشت آن بخورد،حق تعالی اورا شفا میدهد.

حسن بن مثله میگوید:من به خانه بازگشتم وتمام شب را دراندیشه بودم،تااین که وقت نماز صبح شد،نمازم را خوانده،به ملاقات((علی المنذر))رفتم وماجرای شب گذشته را برای اونقل کردم وبا او به همان مکان شب گذشته رفتیم.درآنجازنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده ی امام زمان(علیه السلام)حدودبنای مسجد رانشان میداد.

سپس به قم نزد ((ابوالحسن ضراب))رفتیم وچون به درخانه ی او رسیدیم،خادم او گفت:آیا تو از جمکران هستی؟گفتم:بلی!خادم گفت:سید از سحر درانتظار توست.آنگاه به درون خانه رفتیم،سیدمراگرامی داشت و گفت:ای حسن بن مثله!من درخواب بودم که شخصی به من گفت:

((حسن بن مثله،ازجمکران نزدتو می آید-هرچه او گوید،تصدیق کن و برسخن او اعتمادنما،که سخن اوسخن ماست وقول اورا رد نکن)).

ازهنگام بیدارشدن تا این ساعت منتظر تو بودم.من هم ماجرای شب گذشته را برای او تعریف کردم.سید بلافاصله فرمودتااسب هارا زین نهادندوسوارشدیم.چون به نزدیک روستای جمکران رسیدیم،گله جعفرکاشانی را دیدیم.آن بز پشت سرهمه گوسفندان می آمد،همین که بز مرادید،به طرف من دوید.جعفرسوگندیادکرد که این بز درگله من نبوده وتاکنون آن را ندیده بودم.به هرحال آن بز را به  محل مسجد آورده،آن را ذبح کردیم.هربیماری که از گوشت آن تناول کرد،باعنایت خداوند تبارک و تعالی وحضرت بقیه الله ارواحنافداه شفا یافت.

سیدابوالحسن الرضا،حسن مسلم را احضارکرده ، منافع زمین را از اوگرفت و مسجد جمکران را بنا کرد.

منابع:

کتاب مونس الحزین،نجم الثاقب،جنه الماوی،بحارالانوار،آیینه اسرار از منشورات مسجد مقدس جمکران

نقل از : http://alisghar-saadatpour.mihanblog.com

 


تعداد بازدید از این مطلب: 570
موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود